ساعت ۷ صبح سه شنبه ۷ مرداد ۹۹
احتمالا میگید تو تاریخ سابقه نداشته وبلاگ نویسی ۷ صبح وسط هفته بخواد پست بذاره، احتمالا درست میگید چون خود بلاگاسکای هم پیام داده اوووو چی شد عامو خیره این وقت صبحی.
خب، دیشب قبل خواب یک متن کامل رو توی ذهنم نوشتم (و چقدر قشنگ هم شده بود) ولی الان چیزی یادم نمیاد ازش
بعضی وقتا باید یک اتفاق بدی بیفته که آدم یادش بیاد چقدر کوچیکه. چقدر به خدا احتیاج داره. چقدر تو موقعیتهای سخت از نظر باور، نیاز به یک اعتماد قلبی روحانی داشته باشه. که قدر روزهای عادی زندگیشو بدونه. کسی که به یک مصیبتی گرفتار میشه، قدر آرامش رو میدونه
موضوع رو شرح نمیدم چون طولانیه ولی فقط همینو بگم که چیزی که بهش کارمای جهان میگن خیلی سریعتر از چیزی که فکرشو بکنین واکنش نشون میده. چارهای جز این نیست که آدمای خوبی باشیم. کسی رو مسخره نکنیم. حتی ته دلمون ریشخند هم نکنیم. مطمئن باشین حتی کوچیکترین فکر بد هم به خودمون برمیگرده چه برسه به کار بد. خودمونو تصحیح کنیم
من گاهی از گذشت بیش از حد ، خوبی بیش از حد و ... کلا کارهای خوب بیش از حد بخاطر بازخورد منفی از اطرافیان خودم رو سرزنش میکنم ...
ولی بنظرم در نهایت این خوبی هست که پیروز میشه :)
خوبی رو مطمئن نیستم، ولی بدی حتما به آدم برمیگرده
انشاالله که خیره!
امیدوارم آخرش خیر باشه
چقدر زیبا و درست گفتید
یادمه غروبا قبل اذون یه تیکه از آیت الله بهجت پخش میکرد که میگفت «چارهای نیست باید به سوی خدا برویم»
واقعا چاره ای نیست! قشنگ گفت!